ادبیات و فرهنگ
آقای شمس مهر با صفای همیشگی اش آمد و هدیه هایش را به دستم داد . کلوچه ی فومن ، مُهر کربلا و کتاب « داستان ایران بر بنیاد گفتار های ایرانی » اثر فریدون جنیدی با خط و امضای استاد جنیدی . شادمانی من تصویر کردنی نبود . شب ها با کتاب بودم تا بالاخره نیما با برکه چوپان خداحافظی کرد و اولین روز مرخصی من نیز آغاز شد تا مهندس عبدالحمید علامه زاده از برازجان بگذرد و دقایقی نزدم درنگ کند و سه شنبه 24 آذر94 بود که پس از آن به فوتبال رفتیم . روز بعد پول چاپ کتاب نیز به حسابم واریز شد و شادان ، شب از منزل مادر برگشته ، با نیما نزد سام گز بلندی رفتیم که صدرالله گرگین ، عبدالرضا مکیان و علی صیادی هم بودند . پنج شنبه بیست و ششم با همسرم و نیما به بوشهر رفتیم . ابتدا منزل خواهرم در بندرگاه سرزدیم آنگاه به امام زاده و ناهار منزل غلامرضا قاسمی بودیم و عصر ، من و همسرم و غلامرضا و همسرش در مراسم دهمین سالگرد درگذشت استاد آتشی در « آتشیه » گرد آمدیم که بسیاری را از نزدیک و دور دیدم . فرج الله کمالی که در کنار هم نشسته بودیم . اکبر صابری ، مرتضی زند پور ، اسفندیار فتحی ، محمد مصدق ، حمید موذنی ، فرشید ابراهیمی ، عبدالکریم نیسنی ، حشمتی ، ابوالقاسم ایرانی ، امید غضنفر ، خورشید فقیه ، مهدی جهانبخشان ، دکتر رضا معتمد ، دکتر صادق دهقان از افغانستان که سخنرانی کرد ، ایرج زبر دست که رباعی خواند ، محمد قایدی که غزل سر داد ، شعله ی آتشی که از مردم تشکر کرد ، محسن شریف و .....
تا پایان مراسم نماندم که دیر شروع شد و من قرار داشتم . برگشتیم و خانم معصومه خدادادی با همسر و فرزندانش آمدند . جمعه روز کوه بود . حاجی حمیدی از بوشهر با خواهرم هاجر و علی و محدثه . محمد حمیدی ، نیما ، غزل ، فروغ ، همسرم و حسن حیدری که به کوه زدیم و استاد شاه حسینی را نیزآمده بود . پس از ساعتی پیاده روی ، برگشته ، صبحانه خوردیم . شنبه بیست و هشتم نیز من و همسرم با محمد حمیدی و دخترم سارا که می خواستند به بوشهر بروند ، تا نمایشگاه کتاب رفتیم . مهدی جهانبخشان ، مهدی شیخیانی و حسین قشقایی را نیز دیدیم و در مراسم شب شعری که در حاشیه ی نمایشگاه ترتیب داده بودند نیز شرکت کردیم که سعید بیابانکی ، خلیل شیخیانی ، عبدالحسین فلاحیان ، عبدالله رییسی و.... هم بودند و من با وجودی که آمادگی نداشتم ، شعر نیز خواندم . پس از آن با قشقایی به برازجان آمدیم . ظهر روز یک شنبه ، نیما خبر داد که مکان آموزش سربازی او از سیرجان به جهرم تغییر یافته . فوق العاده شاد شدیم . شب نیز به مناسبت پایان تحصیلات نیما ، کیک و شامی تدارک دیدیم و چون فرصت رفتن نزد رسول باقری و دخترم غزاله و فرزندشان ثنا برای شب های آینده نبود ، شام را منزل رسول باقری خوردیم و به اصطلاح قدیمی ها ، با یک تیر ، دو نشان زدیم که بسیار خوش گذشت . شب یلدا هم بالاخره از راه رسید و به سالن کانون امام رفتیم . من و همسرم و دخترم غزل . فروغ هم با حسن حیدری آمدند . تعدادی کتاب نیز با خودم برده بودم . آنقدر شلوغ بود که جا نشد و تعدادی نیز نتوانستند حتی برای ایستادن در سالن جایی بیابند و برگشتند . شاعران کمالی ، هاشمی ، خدادادی ، بهزادی ، ابراهیمی ، شیخیانی ، فلاحیان ، صادقی ، کاووس کمالی نژاد و خودم شعرمحلی خواندیم. نجف قلی محمودی هم مجری بود . برای روز بعد ، مرخصی من تمام بود ولی تمدید کرده بودم تا نیما به سربازی برود که روز سه شنبه اول دی ماه ، با همسرم او را به بوشهر بردیم و در نهایت با ماشین شیراز به همراه دوستش آقای استوار که او هم با پدرش آمده بود ، ربع ساعت مانده به ساعت 11 ، به سوی جهرم حرکت کردند و ما نیز عازم برازجان شدیم تا امروز را در برازجان باشم و سحرگاه فردا عازم محل کار خود در کنگان شوم .